دوست عزیز سلام

در باب تصوف یا عرفان گفتی

اما تصوف؛

تصوف زاده ی دوران قهقرای فرهنگ ایرانیست، آن گاه که مورد هجوم اقوام مختلف قرار گرفت.

وقتی جامعه توان محافظت از شهروندانش را از دست داد نوعی بی هنجاری(آنومی) بر آن حاکم شد که قدرت خلاقیت و مبارزه را از افراد گرفت.

در آن دوره با توجه به نفوذ رهبانیت مسیحی و ریاضت بودایی با توجه به تعاملات حاصل از جنگ ها به فرهنگ ما از طرفی و هم چنین تعالیم دنیا گریزانه ی اسلام از طرف دیگر، تفکراتی که هر بُعد آن از فرهنگی و اندیشه ای زاده شده بود،و لاجرم از هنجار و قانون خاصی پیروی نمی کرد بر نظام اندیشگی عموم متفکران و در نتیجه عامه مردم تسلط یافت.

آری امروز نمی توان مقوله ی تصوف را پذیرفت هم چنان که همان روزها نیز برای بزرگ اندیشمندانی چون مولوی این مقوله پذیرفتنی نبود.تصوف راه به رکود داشت در حالی که عرفان غیر این بود. اگر در موتور جستجوی google کلمه ی rumi رو وارد کنید به 6560000 مورد یافته می رسید. علمای مدرن امروز که از سکولاریسم و تساهل سخن می رانند در جستجوی مصداق راه به مولوی می برند.

ساختار شکن ها(deconstruct)کسانی که خود را مدرن ترین افراد می دانند و حاصل تفکر مدرنیته، در واکاوی اندیشه های نوی خود دریافته اند ادعاشان عبث است. مولانا سده ها پیش سخن از خلاقیت می راند.

تازگی و طراوت را می توان در این بیت به وضوح دید:

هر نفس آواز عشق می رسد از چپ و راست

ما به فلک می رویم عزم تماشا که راست

 

اما اگر از وادی شناسا به جملات شما نظر اندازیم

(مواردی که بنظرم زمان طرح آنها گذشته و صرفا جهت شناخت تفکر پیشینیان مطرح می شود و ارزش چندانی ندارد)

(به احتمال قوی واقعیتی پشت آن قرار نگرفته و انسان را به اوهام رهنمون خواهد کرد)

باید شما را به این واقعیت ارجاع دهم که آنچه شما به عنوان منبع معتبر(علم و منطق امروزی) کسب معرفت در نظر دارید نه الزاما تنها راه و نه کامل ترین راه هاست، بل تنها یکی از منابع است که اتفاقا علمای غور اندیش در وادی فلسفه ی علم در باب اعتبار آن با مسایل جدی مواجه گشته اند. با دنیایی پر از  تناقض.

اگر سکولاریسم زاده شده از مدرنیته را بپذیرید و لاجرم پلورالیسمی که از قِبَل آن ظهور کرده، بنابراین باید به قضایا و پیشفرض ها واصول موضوعه ی آن نیز پایبند باشید که هیچ معرفتی را نمی توان نادرست و یا درست تصور کرد. بلکه باید به دستگاه اندیشگی آن ارجاع نمود در قاب اجتماعی و فرهنگی که بروز کرده است.

البته مولانا را به عنوان مثال برگزیدم زیرا نقل قولی از وی داشتم و می توان مثال های متعددی در این باب یافت.

اما اینکه چرا تفکرات زاینده ی مدرنیته در اندیشه ی مولوی به تحول اجتماعی در جامعه ی ما ختم نشد اما نوشته های گوته و نمایشنامه های شکسپیر جرقه های فرهنگیِ مدرنیته را زد، مقوله ایست دیگر که بحث در آن باب مجالی دیگر می طلبد و مطالعاتی و اندیشه ای چند.

از دقت نظر شما در نوشته هایم کمال سپاس را دارم.

اما در باب جمله ی منقول از مولوی در متن؛

این جمله را من جوهره ی انسان محوری مولانا یافتم که گویای این واقعیت است که انسان بما هو انسان، قادر است از  انحصار تقدیر به وادی آزادی در تصمیم برای ساختن آینده ی خویش بگریزد.

پریشان گویی ام را به پای کم آشنایی با زبان فارسی بر من ببخشایید، بالاخره من ترکم و علمای زبان شناس تفاوت های ماهوی در آواها و تقریرات این دو زبان یافته اند که ما را از دسترسی به سلاست بیان مانع می آید.

نتوان بست زبانش ز پریشان گویی

آنکه در سینه به جز قلب پریشانش نیست!

 

--------------------------------------------

پی نوشت برای بازی برقی بابا اهری

 

آقا ما امر شما رو قبل از ارسال دستور به تاریخ ۸/۴/۸۷ اجرا کرده بودیم. اما حسب وظیفه و اجرای اوامر صادره دوباره در دستور کار قرار دادیم.

برق دانشکده و خوابگاه ما با توجه به اشتراک منبع با صدا و سیما از کمترین آسیب قطعی برخوردار است اما با وجود حساسیت استراتژیک صدا و سیما و تاکید بر عدم قطعی برق آن با توجه به مقولات امنیتی اما این منطقه نیز از الطاف بی بهره نمانده و بنا به برنامه عدالت محوری که در دستور کار وزارت نیرو قرار دارد ما نیز از این نعمت قطعی برق و به تبع آن بیکاری و توقف کارهای مربوط به پایان نامه بهره مند می شویم. باشد که مورد قبول اصحاب عدالت قرار بگیرد.

 

زندگی جاریست حتی اگر بهانه ی قطعی برق کمبود آب باشد.

حتی اگر در دوره ی آینده نیز احمدی نژاد رای بیاورد

کاری نمی توان کرد الا تحمل تبعات خودکرده ها